پيام
+
[تلگرام]
شهري در من
سکوت کرده است و
زبان در کام گرفته ست .
و رودي در خيال من
جاري ست
به کجا ميرود ..!؟
به کجا ميبرد ...!؟
به کجا ...!؟
اين آرزوهاي مرده را
که چون ماهياني زهر خورده
در آن
دهن دره ميکنند
به کجا ميبرد ...!؟
به کدام دريا
به کدام اقيانوس ...!؟
شهري در من
سکوت کرده است
و زير پوستش
گيسوان دخترکاني بازيگوش
بر شانههاي باد
به هر سوي ميروند
و آواز کوچ ميخوانند
وپسرکاني زرد روي
با سبيلهايي
کوچگتر از سبزههاي
روئيده بر لب جويهاي بهاري
خواب عروسکهايي با لباسهاي
سفيد ميبينند
که در ميان هلههله
و کل زدن زنها
و دستمالهاي رنگي
براي هميشه گم ميشوند
شهر اما همچنان
در سکوت است
سکوتي مبهم
و سکوتي مرگ آور
انگار همه چيز در يک
بازي کودکانه
يا سکانسي از
يک فيلم به پايان رسيده است
و کارگردان
دستور کات داده است و
بر بلندايي نشسته
همه چيز را زير نظر دارد
که مبادا صدايي از کسي
به گوش برسد
و اين نمايش پانتوميم بينظيري
که خلق کرده است
از دست برود
#ص_اميدي
@SS_omidi
انديشه نگار
97/7/4