پيام
+
[تلگرام]
عکس نگار:
يادي از #مرتضي_مختاري
مستندساز ، فيلمنامه نويس و هنرمند خرمآبادي
يادش بخير
سالهاي آخر دبيرستان بود که طي يک اطلاعيه با خبر شدم جهت ساخت فيلم سينمايي آفتاب قشنگه به کارکرداني آقاي ناصر غلامرضايي کارگردان خرمآبادي نياز به بازيگر دارند
تازه دورهي بازيگري تئاتر را در کانون ادب خرمآباد با گروه #فرهنگ به همت هنرمند با اخلاق اسفنديارملايري به پايان رسانده بودم علاقهي زيادي به کار بازيگري داشتم به همين خاطر رفتم تا در فيلم سينمايي آقاي غلامرضايي بازي کنم
به خيابان بعثت و #دفترفيلمسازي که آن زمان در مهد کودک خانم چگني بود رفتم
به محض ورود صداي بلند و بسيار رسايي را شنيدم که از داخل ساختمان درحال تمرين با بازيگران و گفتن ديالوگ به گويش لري بود
داخل رفتم و سلام کردم
آقاي غلام رضايي و مرتضي مختاري ، مرحوم جوادي ، کمالوند ، مرحوم يگانه و چند نفر ديگر از دوستان حضور داشتند بعد از سلام و احوال پرسي آقاي مختاري با آن صدا و قيافهي تو دل برو طرف من آمد و
گفت: براي بازي اومدي
گفتم :بله
گفت : آقاي غلامرضايي رو ميشناسي
گفتم :نه
با اشاره گفت: ايشون هستند
نکاهي به آقاي غلامرضايي انداختم دست زير چانه گذاشته بود و به من نگاه ميکرد
نگاهمان به همگره خورد و لبخند رضايت را در چهره غلامرضايي ميشد ديد
آقاي مختاري گفت : ميتوني در مواقعي که احتياج داريم حضور داشته باشي
گفتم : چه مواقعي
گفت: مثلا شب روز تعطيل برف باران ووو
گفتم: بله که ميتونم
چند دست لباس دستش بود گفت: يکي يکي بپوش و اين کلاه رو سرت بزار تا چند عکس بگيريم لباسها رو پوشيدم آقاي ايماني چند قطعه عکس پرتره گرفت
بعد از آن هم چند ديالوگ به من داد و گفت : اينها رو بگو
با دوربين وي اچ اس تصوير ميگرفتند و غلامرضايي به من خيره شده بود و همه چيز را زير نظر داشت
مختاري خنديد و با دست محکم روي شانهام کوبيد و گفت : برو اونجا اسمت رو بنويس و از اين به بعد ساعت پنج بعدازظهر تمرين داريم
روزها گذشت و کلاس تمرين فيلم آفتاب قشنگه کم کم تبديل به يک کلاس آموزش بازيگري در سينما شد و هر روز از روز قبل بيشتر از مرتضي مختاري ياد ميگرفتيم
روزها و شبها براي تمرين يک ديالوگ داد ميزد و آن ديالوگ را تا به گونهاي که مد نظر غلامرضايي بود از زبان بازيگران نميشنيد کار را رها نميکرد بعد از اينکه ديالوگها آنگونه که مد نظرش بود بيان ميشد خندهاي فراموش نشدني سر ميداد و روحيهي بچهها را دو چندان ميکرد .
فيلمنامهي آفتاب قشنگه جهت توليد مجوز نگرفت اما کلاسها تعطيل نشد بلافاصله تمرين فيلمنامهي #نامزدي را شروع کرديم تا سرانجام روز فيلمبرداري فرارسيد
بارها براي بيان يک ديالوگ به گويش لري آنگونه که در بين گويشوران اصلي زبان لري مرسوم است بازيگر را ملزم ميکرد يادمه با چوب دستي به پشت افشين چگني کوبيد و گفت اين ديالوگي که اينجوري ميگي به درد کار سينمايي نميخوره با فرياد ديالوگ را خودش بيان کرد و گفت اينجوري بگو افشين بعد از آن که کتک را خورد ديالوگ را گفت و يک برداشته کار را تمام کرد بعد از آن مختاري او را در آغوش گرفت و گفت چوب معلم که ميگن يعني اين نه چيزي ديگر
خندهي بچهها بود و ادامهي کار ..
بعد از تمرينها و کلاسهاي آموزشي دوستان تازه تفاوت بين بازي تئاتر و سينما را فهميده بودند .
از آن روزها و هفتهها و ماههاي شيرين و پر خاطر سالها ميگذرد اما هرگز خندهها و درسهاي #مرتضي_مختاري در بعد آموزش بازيگري از ياد دوستان و بازيگران فيلمهاي سينمايي خون بس ، نامزدي و رومشکان نخواهدرفت
و همواره خود را شاگرد ايشان ميدانند
روحش شاد و يادش گرامي
ارادتمند
#ص_اميدي
#شعروباران
@SS_Omidi
