شب بودُ
باران بود
ومن دلم
در هوای آبادی
پُر از پَر زدن
به سوی سرابی
در انتهای باغ خدا
پر از اشک ابرها
در ته دره گلهو
در پای
درخت پیر ارجن
در همسایگی پرستوهای عاشق.
ص...امیدی......