یادش به خیر
نان وپیاز
بوی سفره? مادر بزرگ
که پربوداز نان خالی وبی هیچ انتظاری
برای ران مرغ
ومیهمانی که حبیب خدابود
باهزار لبخند ..
آوازه اش در شهر پیچیده بود
سفره ای بوداز جنس گونیهای جای آرد
که پدر بزرگ از قدیم داشت
وهمه را
با پول فروش نخودهاوبزغاله های تابستان خریده بود .
یادم هست گاهی قطرهایی
از عرق پیشانیش روی گونیها میریخت
ومیگفت برکتش به همین است.
ولبخند ش در قطره های آب پیشانیش
دیده میشد
سفره? ما اما
امروز یک بار مصرف
نه !!!....ازجنس گونیهای پدر بزرگ که
از جنس پلاستیکهای بازیافتی
واز جنس توقع
هفت رنگ!! اما بی برکت
پراز ران مرغ
تزئین شده با سینه های
ستبر بوقلمون وشتر مرغ
هزار رنگ وهزار لعاب آنچنان که در خیال
پادشاهان
بی برکت!!!
بی اشتها .!!!
بی مهمان !!!!
بی نام بی نشان پراز نا ن
اما چه خالی
سفره یک بار مصرف !!!.....
......ص...امیدی ....