آنگاه بهار وعده? شکفتن هایش را
فراموش کرد
وجغدپیراز بیداد زمان
میخواندبر خرابه های دمشق وخان طومان
آوازی سرد از عمق وجود
برنعش گلهای مهاجر
کز سرزمین نجابت برای پاسداری از
قدیسه های قرنها
آمده بودند
سوار بر بال قاصدکها
ابرها صاعقه ای شدند
برای سوختن شکوفه ها در میان خارهای سیاه پوش
در زیر آفتابی که دیگر?رمق تابیدن نداشت
برسرزمین نفرین
وخون می بارید از ابرهای سیاه مدیترانه ای
که آمده بودند
برای سیراب کردن دشتهای زیتون
وشکفتن لبخند بر لب دخترکان شالیزار
ص...امیدی
تقدیم به گلهای سوخته در خان طومان
@Somidi