جوانمردى آبروها را پاسبان است و بردبارى بى خرد را بند دهان و گذشت پیروزى را زکات است و فراموش کردن آن که خیانت کرده براى تو مکافات ، و رأى زدن دیده راه یافتن است ، و آن که تنها با رأى خود ساخت خود را به مخاطره انداخت ، و شکیبایى دور کننده سختیهاى روزگار است و ناشکیبایى زمان را بر فرسودن آدمى یار ، و گرامیترین بى‏نیازى وانهادن آرزوهاست و بسا خرد که اسیر فرمان هواست ، و تجربت اندوختن ، از توفیق بود و دوستى ورزیدن پیوند با مردم را فراهم آرد ، و هرگز امین مشمار آن را که به ستوه بود و تاب نیارد . [نهج البلاغه]
#شعروباران (گُلهو)
داستان کوتاه
سه شنبه 95 تیر 1 , ساعت 12:56 عصر  

#شعروباران:

داستان کوتاه 

 

معلم روی تخته سیاه نوشت 

موضوع انشاء 

تابستان خودراچگونه گذراندیت

 

همه? بچه های کلاس شروع به نوشتن کردند 

یکی از بچه ها مدادش را لای انگشتانش گرفته بود 

و به دفتر نگاه میکردو تکه های واکس روی دستش را 

با ناخن انگشت دست دیگر پاک میکرد

چند لحظه بعد بلند شد و 

گفت : آقا اجازه 

معلم گفت : بفرمایید 

دانش آموزگفت : آقا اجازه چیزی افتاده توی چشمم

 ونمیتونم بنویسم برم بیرون به صورتم آب بزنم 

معلم به چشمهای پراز اشک دانش آموز نگاه کرد 

 

آرام گفت: باشه پسرم برو بیرون ....

 

نوشته : ص...امیدی 

@SS_omidi


نوشته شده توسط #ص_امیدی | نظرات دیگران [ نظر] 
درباره وبلاگ

#شعروباران  (گُلهو)

#ص_امیدی
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 123 بازدید
بازدید دیروز: 205 بازدید
بازدید کل: 98128 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
نوشته های پیشین

زمستان 93
بهار 94
تابستان 94
پاییز 94
زمستان 94
بهار 95
تابستان 95
پاییز 95
زمستان 95
تابستان 96
پاییز 96
زمستان 96
بهار 97
لوگوی وبلاگ من

#شعروباران  (گُلهو)
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خودت باش
تو برای من همه چیز هستی
روزهای بارانی اردیبهشت
جادهی بی اناها
خرمشهر
کوچههای کودکی برگردیم
پرندهی خیالم
ابوذر دردها
تو میآیط
چشم انداز درون
مرا در پناه دستانت بگیر
[عناوین آرشیوشده]