دیگر هیچ کسی دلش برای خدا تنگ
نمیشود
دیگر کسی زحمت برداشتن تکه ای نان از روی زمین رانمیکشد
دیگر درویش باکشکول در کوچه های شهرعلی هو نمیکند
قلب شهر یخ کرده
ومادران تکه های یخ قلب شهررا
در نوشابه های گازدار میریزند
وبه جای شیشه شیر
به خوردکودکان میدهند
وپستان مادران
بوی تعفن روژ
وبوی تعفن لاک ناخن
وبوی تعفن زیباییهای ساختگی را میدهد
قلب شهر یخ کرده
کودک طعم آغوش مادررا نچشیده ودرکالسکه سردزمان
به پیش میتازد
سوار براسب بی افسار
بی علف بی آب بی بنزین
قلب شهر یخ کرده
لبهای آویزان مادر نماهای شهر
زیرتیغ جراحی سه برابرشده
قلب شهر یخ کرده
واز دماغهای دست خورده
سوت قطارباربری خسته شمال جنوب با عمری هشتادساله به گوش میرسد
قلب شهر یخ کرده
ومن سردمه
سردمه چون آهنی که در مسیر تندباد ی در یک شب سرد زمستانی در
بیابانی درگردنه زالیاب افتاده باشد
قلب شهر یخ کرده
مرد سنگینی چشمهایش را
در پر بودن ابروهایش میداندو
خطوط چهره اش را
باخطوط چهره مادر تنظیم میکند
وگاهی گونه هایش راگل می اندازد
قلب شهریخ کرده
وغبارسردخستگی از دور نمایان است
ص...امیدی ....
تقدیم به کودکان امروز