امشب
چون تنگ شبیخون
پراز درد شدم
دل تنگِ ? تنگ شیرز شدم
آتش هیزم درونم
ازباد گَرین گُل شد
نفسم از بوی چُویر پر شد
کاسه چشمم از
شراب گهرلبریز
دانه دانه بردامن هشتادپهلو
آب شد
چه شبی ست امشب
سرزمینی شده ام
گهر و گلهو و شیرز
شبیخون به
هشتادپهلوی دلم زده اند
برخوان سفره کوهم
میهمان سرکشتی والوند شده اند
ص...امیدی ......