روزگاری نه چندان دور
بودم کودکی
لاغر اندام وظریف و زرد صورتکی
نازنین کودکی ام را ربود
آن نامرد روزگار
برصورتم پاشید تخم چمنی
از جنس سرم
خندههایم را گرفت
جیبهایم پر ز غصه کرد
در سرم عقل کودکی بود
در این عقل هم خنده هم شادی بود
در این عقل دوستی بی کینه بود
عشق پر از شور پدر
گریه ها بر زانوی مادر بود
به خود آمدم
نه خند بود نه گریه? کودکی
نه سیاهی چمن بود
نه سفیدی دندان
من بودمُ
یک عصا ی سفیدُ
حیله گر روباه روزگار!!!!
با خنده روبرویم...!!
نشسته بود ...!
عصایم دزدید.....!!!
زار زار گریستم ..!!! گریستمُ? گریستم !!!!
همچون ? روزگارکودکی!!!
در اوج گریه فراموش کردم ..!!!
به خیالم که کودکم !!!
سر بر زانوی مادر دارم
دارم ناز میکنم.!!!!
مادر...!!!! مادر ....!!! شکلاتم کو ؟؟
نه !!!
پا که گذاشتم ..
تازه فهمیدم چه خبره ....!!!
ص...امیدی ....
زمستان پیر شد
پیرِ ........ پیر.........!!!!
آنقدر پیر....
که تمام موههایش سیاه شد!!!!!
شهر شما را نمیدانم .....!!!
اما در شهر ما ? عزاگرفته است زمستان !!!!!
نمیبینی!!!؟؟
با همه غریبه شده
وجامه سپیدش را از تن در آورده است !!!!!
جوانیش را که به یاد می آورد
غمگین تر میشود
ریشهایی سپید ....
قندیلهایی بلند ....
موهایی بافته شده از حریرسپید
زمستان غمگین است !!!!!!
در چشم من
در چشم تو
در چشم کل شهر
سیاه پوشیده است
کودک اما بر تخته سیاه
بازغال مینویسد
زمستان بس سفید است
چون زغال میدرخشد..............
ص...امیدی .......
سلام برف زیبا !!!
دیرآمدی!!!؟
آنقدر دیرکه دیگر
برای آمدنت
نه اسپندی دود شد نه خروسی قربانی
دیرآمدی!!!؟
درخت بادام خندیدو
مخملکوه غرق شکوفه شد...
شنیدم!!!!
سفرقندهاربودی? خوش گذشت.....؟
ازآن حوالی چه خبرآورده ای؟ لب وا نکن
همین که قلمودر رنگ سفید ببری کافی است....
سالهاست که این بوم محتاج قندیلهای نقره ای است ....
ص...امیدی ......3-12-93.....
زود آمدای چکاوک !!
خیلی زود !!
زمستان برگشته
درخت سپیدار از اینکه
زودتر از بادام
دانه های سبز تسبیحش را
نمایان کرده نگران است
سرمای سوزان
دانه های تسبیحش را
به رنگ سبز یشمی در آورده
عنقریب است
بند تسبیحش از ترس
زمستان پاره شود
..زود آمده ای چکاوک
تا بهار سالها راه است
زمستان برگشته
هرروز صبح خودنمایی میکند
مانند موبایلی که روی ویبره باشد
زور میزند اما از برفش
هیچ خبری در راه نیست
برگرد چکاوک ...
برگرد ...
شاید بخواهد غافلگیرمان کند
زمستان !!!!
برگرد چکاوک وشکوفه های بادام را به کلبه ات بیاویز .......
ص...امیدی ......
تقدیم به
دستان پینه بسته کارگران
ساختمانی .....
.
پدرآن شب چه حکایتها برایم داشتی وچه دردها از نامهربانیهای روزگار در دلت پنهان کرده بودی .
پدر آن شب صدای آتش بلیز درونت را بدون آنکه چیزی بر زبان بیاوری
با فریادخاموشی که از تمام وجودت بر میاوردی میشنیدم
بدون آنکه لب باز کنی وبرایم چیزی بگویی
پدر طعم نانی را که باآن بزرگ شدم هیچگاه فراموش نخواهم کرد
چون بوی رنج دستهای پینه بسته ات را میدهد
نه !! نه!!!!!
بوی عرق بهار نارنج جبینت را میدهد وبوی خستگی هرشب وروزی را میدهد.
که همراه بالبخند های زورکی اما مهربانت برایم می آوردی
ومن وانمود میکردم که هیچ نمیدانم وباگستاخی تمام بچگیم را میسرودم وتوبه من افتخار میکردی .
ومن چشم درچشم ستارهها در آسمانها سیر میکردم بی آنکه بدانم چقدر خسته روزگار بودی ......
.......ص.امیدی.......
کاش میتوانستم
بگویم.........
ای کاش میتوانستم همه دردهای روزگار
ورنجهای دنیا را بگویم
ای کاش میتوانستم بگویم که گدای پیری رادیدم که نانش را با گدایی دیگر تقسیم میکرد
ای کاش میتوانستم بگویم من پدرومادری رادیدم
که نان شب نداشتند وپسرشان صاحب شیک ترین برجهای شهراست
کاش میتوانستم بگویم که مادری رادیدم که راه منزل چهار پسرش را نمیداند
کاش میتوانستم بگویم که پدر پیری رادیدم که آلزایمرداردو درخانه سالمندان
هرروز جشن تولد تنهاپسرش را میگیردواز کل زندگی همین را به یاد دارد
کاش میتوانستم بگویم مادری رادیدم که خانه اش دیوار به دیوار دخترش است
وشش ماه از مرگش در منزل میگذرد وهنوز کسی نفهمیده است
کاش میتوانستم بگویم ولی من که نمیتوانم چیزی بگویم.
چون من در جایی زندگی میکنم که آدمهایش درپر قو زندگی میکنند
وآنقدر خوشبخت هستند که ...ای کاش بودی ومیدیدی ......
....تقدیم به پدران ومادران.
...ص...امیدی ...
زندگی ...
حسی زیباست در سرخی پیاله? چای
لبخندیست در وجود همسر
جیغ بلندیست در وجود کودک
وقتی برایش دست تکان میدهی ..
زندگی.....
یک لیوان پر از آب سرد است روی سفره
زندگی وجود پدر است
مهربانی مادر.......
زندگی آنقدر شیرین ودلچسب است !!....
که در یک شاخه گل رز
در یک ساقه ریحان
در یک لقمه نان وپنیر
دربوی یک نان سنگگ داغ
ودر یک سلامُ .....
یک صبح بخیر....
خلاصه میشود ?
همین ......
ص...امیدی .......
حاجی اون شب که داشتی بار سفر میبستی یادته
آره همون شبی که داشتی برای بار سوم میرفتی یادته
وقتی که توی کوچه ازهمه خداحافظی میکردی من داشتم از گرسنگی ضعف میکردم
بابام قول داد که توی سفرت دل سیری گوشت میخوریم .
حاجی اومدیم توی سفرت راهمون ندادن چون لباس درست حسابی تنمون نبود
البته حاجی خیرت هرطور بود بهمون رسید از پسموندهها اونقدر گوشت جمع کردیم.
که تا دوروز صبحونه ونهار وشام گوشت خوردیم.
حاجی از اون روز تاحالا هرشب دارم دعا میکنم.
که دوباره بری همون سفرویک سفره بندازی .
اما دیگه نمیزارم ماشین آشغالی پسموندههاتون رو ببره
خودم میام همه اونهارو جمع میکنم .
..ص..امیدی...........
تقدیم به شکمهای خالی ..........
تاکجا بردی مرا ..!!!؟؟
نمیدانم ..؟؟؟؟
تاکجای شب مرا باخود کشیدی ؟؟؟
تاکجا? ؟؟؟!!!
در ناکجا ؟؟؟؟
در آن اوج دلربایی درشب مهتابی
در قیرگون جنون آمیز تنهایی
در بیابانک سیاهی وتنهایی !!!!!!
باز نمیدانم...!!!!
هنوز هم به خود نیامده ام !!!!!
هنوز هم ....!!!
مگر آن شراب مستانه شبانه ات
را در کدام پیاله ریختی ؟؟؟!!!!
که بزم هزارساله را به خروش آورده است ...
مگر آن شب
مرا به کدامین بیت خانه عشاق
مست کردی !!!؟؟؟
که سردر خمار مستی
به باد داده ام
ودل در گرو تو نهاده ام
وزبان در کام خشکانده ام
مگر آن شب مرا تا کجای شب
از دست خود ربودی ....
ص...امیدی .......................................
سلام اهالی شهر ...!
سلام ..!
من امروز خودم را به یاد اوردم
آخه من خودم را
در دست باددیدم با التماس اورا ملاقات کردم
دیدم چقدر غریبه ایم..
امروز فهمیدم که ..
((چقدر زود دیرمیشود))
وتو چقدرنمیخواهی آن را بفهمی.!
امروز فهمیدم چه چقدر دیوارها ی شهر سخت ومحکم است.!
امروز فهمیدم که چقدردیوارکوچه ها سخت و محکم است.!
وامروز فهمیدم که چقدردیوار خانه ها سخت و محکم است.!
امروز..!
هیچ دیده ای در تمام شهرنطفه?انجیری
ازلای دیواری بیرون بزند..؟
لانه گنجشکی در کنج دیواری باشد..؟
یادر گوشه حیاطی باغچه ای را..؟
دیده ای؟
هیچ گل رزی در یک صبح برایت لبخندزده؟
بخندم یا بگرییم ..؟
توبگو .
.توکه اهل شهر هستی ..؟
توبگو ..
برادرشهریم ..؟
خوش به حالتان که چقدر خوشبختید..!
خوش به حالتان اهالی شهر ..
چقدر پیشرفت کرده اید!؟
سردر خانه هاتان مجسمه دل وجگر آویزان است
یعنی که خیلی عاشقید..؟
عاشقی دادوبیدادنمیخواد
عاشقی تنبک وبلندگو نمیخواد
عاشقی یه ذره محبت میخواد
نه ساختمون صدطبقه
میفهمی!؟
لامپهای سبز وآبی آویزون کردی
جای آسمان ودرخت جولون بدن
لبخند کودکت رو
توی صورت خشک مانیتورها میبینی ..
ص..امیدی