دیگر هیچ کسی دلش برای خدا تنگ
نمیشود
دیگر کسی زحمت برداشتن تکه ای نان از روی زمین رانمیکشد
دیگر درویش باکشکول در کوچه های شهرعلی هو نمیکند
قلب شهر یخ کرده
ومادران تکه های یخ قلب شهررا
در نوشابه های گازدار میریزند
وبه جای شیشه شیر
به خوردکودکان میدهند
وپستان مادران
بوی تعفن روژ
وبوی تعفن لاک ناخن
وبوی تعفن زیباییهای ساختگی را میدهد
قلب شهر یخ کرده
کودک طعم آغوش مادررا نچشیده ودرکالسکه سردزمان
به پیش میتازد
سوار براسب بی افسار
بی علف بی آب بی بنزین
قلب شهر یخ کرده
لبهای آویزان مادر نماهای شهر
زیرتیغ جراحی سه برابرشده
قلب شهر یخ کرده
واز دماغهای دست خورده
سوت قطارباربری خسته شمال جنوب با عمری هشتادساله به گوش میرسد
قلب شهر یخ کرده
ومن سردمه
سردمه چون آهنی که در مسیر تندباد ی در یک شب سرد زمستانی در
بیابانی درگردنه زالیاب افتاده باشد
قلب شهر یخ کرده
مرد سنگینی چشمهایش را
در پر بودن ابروهایش میداندو
خطوط چهره اش را
باخطوط چهره مادر تنظیم میکند
وگاهی گونه هایش راگل می اندازد
قلب شهریخ کرده
وغبارسردخستگی از دور نمایان است
ص...امیدی ....
تقدیم به کودکان امروز
خدایا ....
اگه برف نباری
که چشمه ها پر آب بشن
اگه بارون نباری
که درختها چند روز
دیگه گل بکنند
اون وقت پروانه های
قشنگت کجا برن؟!!
ها؟؟!!!
ز نبورهای عسلت چه کار بکنند ؟
گنجشکها از کجا کرمهای خال سیاه رو
پیدا کنند بدن بچه هاشون
بخورن چاق بشن چله بشن
ها!!!!
میدونی چیه خدا جون
اصلا اگه ما هم به
زبون گنجشکها دعاکنیم چی؟!!!
میباری؟!!!
.........شکرت خدااااااااااا
شکرت ....
اشتباه شده
بابا مگه من
حضرت سلیمونم
که زبون گنجشکها رو بدونم
آخه من چی حالیمه
من فقط عاشق موسیقی بارون وتلک وتلوک قطرهای بارونی هستم
که ازلبه پشت بوم
خونه پدربزرگم به زمین میخوره
وبوی کاه گل ونم بارون وقتی
که باهم به هوا بلند میشه
من هم
مثل مورچه ها که یک عمر
روی زمینند
یک بعداز ظهر که بعداز بارون
آفتاب میزنه بال در می آرن
آرزو کردم
که بال در بیارم
همین ...
...ص...امیدی ....
از امشب!!!
من هم
در غم از دست دادن
صداقت در شهر
به عزا مینشینم ..!!!
وتا شفق باز
که ستارههاشیفت
شبشان را تمام میکنند
وبرای استراحت نزد مهتاب خانم
در آسمان هفتم میروند
بیدار میمانم....
ومرگ ستارههای پیر و
خسته از نگهبانی زمین را تماشا میکنم ....
وفردا هم هیچ آماری
از مرگ نابهنگام ستارهها را
به هیچ روزنامه ای نخواهم داد...!!!!!!!!!
...ص...امیدی ....
راستی !!!!!!هنوز هم
معتقدی که
چترهاروباید بست ؟؟؟؟...
من که معتقدم
چترهارو باید وارونه
در زیرطاق آسمان بازکرد......
تا اون چند دونه بارونی که از
قطره چکون
آسمون پائین می آد
رو گم نکنیم .....
بعدهم اونهارو در پای سپیدار پیر ی بریزیم
که سالهاست باغبون
فراموشش کرده !!!!!
اگه روزی نظرت برگشت !!!!
جای دوری نیستم
در همین حوالی ام
چترم روباز کردم زیر آسمون
اونجایی که رنگ آسمونش رنگ خداست
ابراش همه از جنس رؤیاست!!!!!
اونجا که من هستم .....
قاصدکهاش دارن با خداحرف میزنند
خبراز تولدبچه ماهیهابه خدامیدن
آره ....خبرمیدن..!!!!
پروانه هاش ناز شاخه های خشک رومیکشن
زنبوراش قطرهای آب رو
از آسمون قرض میگیرن وتوی دهن
کرمهای خاکی میریزن
تابخورندوزمین روشخم بزنن...
راستی.....اینجا
همه هستن ..
خدا هست........
من هستم ...
قاصدک هست ..
پروانها هستن ..
کرمهای خاکی هستن...
بچه گنجشکهاهم اینجا مراقب همه چیزن .....
اگه اومدی من هم اونجام ......
آره اونجا...
همین!!!!! .....
...ص...امیدی ..
دوستم میگفت
مربی یک تیم فوتبال اعلام کرده
اگر تیمم سعودنکند خودم را حلق آویز میکنم !!!!
راستی اگربه خودکشی تعبیر نمیشد....
ومعلم از غم تنبلی دانش اموز
این حرف را میزد !!!!!!
مدیرکل برای کم شدن سطح شعور در اداره اش
این حرف را میزد
دکتر برای تضمین در علاج بیمارش
این حرف را میزد
مهندس برای تضمین دراستحکام ستونهای شهر
این حرف را میزد
وکیل برای بی گناهی موکلش این حرف را میزد
قاضی برای قضاوتش این حرف را میزد
آن دیگری برای اختلاسش این حرف را میزد
این یکی برای حماقتش این حرف را میزد
آن دیگری برای اتهامش این حرف را میزد
این یکی برای اثبات وجدانش این حرف را میزد
آن دیگری برای پشتکارش این حرف را میزد
این یکی برای آبروی شهرش
این حرف را میزد !!!!
میدونستی ....
شلوغترین جای شهر قبرستانُ
پنج شنبه بازار بود ...
نه شنبه بازار ......
ص...امیدی .....
پرسید ...
خواب ؟!!
خواب کجاست !!؟
نیشخندی زدم وگفتم خواب !!؟
گفت:چراخندیدی؟حتما بلایی به سرخواب بیچاره آورده ای!!
یانکنداوراکشته ای !!؟
بعد هم داخل چاه وسط حیاط انداخته ای !!؟؟
گفتم: خواب همینجاست..
لای آن پتو..
کناردیوارزل زده به من..
به تو..
انگارسالها..
درحسرت دیدن معشوقه اش بوده..
اما حالاکه رسیده
درسکوتی خنده دار
هِروهِر به دیوانگی ما میخندد..
عجب خواب دیوانه ایست
انگارخواب ندارد ..
نکند بی خوابی به سرش زده است ؟
من....
تو.......
سکوت ......
سکوت اما.....
درحسرت خواب است
وخواب درحسرت سکوت
ومن وتو ..
درحسرت هردو
امشب به راستی معشوقه به کام است.....
زمین وزمان مال من است
هم سکوت در برست
هم خواب
امامن امشب خواب را
به دیوانه خانه میکشم ....ً
میگی نه !
بیا وتماشایش کن
خواب را روی بالشی گذاشته ام
وروبرویش نشسته ام
دست وپای سکوت را هم بسته ام
میخواهم خسته? شان کنم
وآنقدرخواب وسکوت را به بیگاری بکشم
که دیگر هوس آمدن
به این دیوانه خانه من ...... به سرشان نزند
چی ؟؟!!!!
گناه دارن؟؟؟؟
بگوسراغ من نیان من هم آزادشون میکنم ....
آخه بابا من وقت خوابیدن زیاددارم
الان میخوام بیدار باشم ....
میفهمی!!؟
.. ص...امیدی ...
این منم
ایرانی ترین نژاد
از جنس بلوط ومفرغ
مأمنم زاگرس
زبانم از جنس مهربانی وصداقت
لکی ? لری ..ایرانیِ ایرانی
زاده? سادگی وشجاعتم
این منم لرستانیم
از جنس زاگرس .
از جنس بلوط
از جنس خشونت در برابرناملایمات روزگار
از جنس مهربانی ومحبت بادوستان
این منم ایرانی ترین قوم
لرم? لکم ? کُردم
از جنس زاگرس وکبیرکوه
از جنس شاپور خواست
از جنس سفید کوه
از جنس البرزم ودماوند
این منم ایرانی ترین قوم
ساده تر از آب روان
لرم ?لکم فرزند ایران لرستانیم ... ....ص...امیدی....
های !!!!
طبال ...........
بزن بر طبل توخالی زندگی
بزن ?
بزن که غروب زندگی نزدیک است
میبینی ...
حتی ستارهها هم اعتنا نمیکنند
که از خواب روز بیدارشوند
بزن ..
بزن طبال براین طبل گوش خراش !!!!!!!
باد هم هم آواز شده است
بی هیچ چشم داشتی ....
آهنگ گوش خراشت را
به ناکجای ...ناکجا آباد میبرد !!!!!!
بزن برطبل ....!!!!
............طبال زندگی !!!!!!!!!!
بزن .......
....ص...امیدی ...
یادش به خیر
نان وپیاز
بوی سفره? مادر بزرگ
که پربوداز نان خالی وبی هیچ انتظاری
برای ران مرغ
ومیهمانی که حبیب خدابود
باهزار لبخند ..
آوازه اش در شهر پیچیده بود
سفره ای بوداز جنس گونیهای جای آرد
که پدر بزرگ از قدیم داشت
وهمه را
با پول فروش نخودهاوبزغاله های تابستان خریده بود .
یادم هست گاهی قطرهایی
از عرق پیشانیش روی گونیها میریخت
ومیگفت برکتش به همین است.
ولبخند ش در قطره های آب پیشانیش
دیده میشد
سفره? ما اما
امروز یک بار مصرف
نه !!!....ازجنس گونیهای پدر بزرگ که
از جنس پلاستیکهای بازیافتی
واز جنس توقع
هفت رنگ!! اما بی برکت
پراز ران مرغ
تزئین شده با سینه های
ستبر بوقلمون وشتر مرغ
هزار رنگ وهزار لعاب آنچنان که در خیال
پادشاهان
بی برکت!!!
بی اشتها .!!!
بی مهمان !!!!
بی نام بی نشان پراز نا ن
اما چه خالی
سفره یک بار مصرف !!!.....
......ص...امیدی ....
بلوطستانِ تلخ مانده
در کام
ایران زمین لرستان
نفرین شده با جیغ جغدشوم
درسحرگاه طلوع?
لرستان!!
خزان چمنزارت
درگلوی بهار
هویداست
خشکید !!!!
خشکید جویبارهای روانت ازبی مهری
وشکست !!!
شکست شاخه های پیربلوط
ازشرم
وفرو ریخت
تاج کوهستان اسپی کوه
کجاست آن دست موسی کند
معجزه در تو
یاباعصا بشکند سد سیمره رادر تو ...
...ص...امیدی...