بخواب
کودکمن
بخواب
جوجه رنگی شهر
بخواب
برنرم ترین کارتن
این خیابان خاکستری
بخواب
ودرشیرین ترین خواب
کودکیت
بادکنکهای رنگی را
تا اوج آسمان
به پرواز دربیاور
اما .....!!!
هرگز باور نکن
آری باور نکن
خوابهای رنگی
این شهر سنگیُ
خیابان نکبت را
ص...امیدی
برای کودکان کار و کارتن و خیابان
مؤمن شدم
به قبله چشمانت
سجده کردم هزارسال
درمحراب چشمانت
چشم بستی و
قبله گاهم فراموش شد
کافروگبروبت پرست شدم
در نبود چشمانت
ص...امیدی
ریا کاران
آفتهای بی درمان
دین
و بدنامان جامعه اند
ص...امیدی
کسی که برخلاف جهت آب شنا
میکند
یک نابغه نیست
بلکه احمقی ست
که میخواهد
حماقتش را ثابت کند
ص...امیدی
ریزش
برگهای طلایی رنگ
وبارانهای پاییزی
مرحمی ست
بر زخمها وتاولهای
به جای مانده از
تابستان
برپوست لطیف زمین
ص...امیدی
اجازه میخواهم
اجازه میخواهم که بگویم
آلزایمر دارم
شاید این گونه
قدری از دردهایم دورشوم
واحساس کنم
کمی سبک تر شده ام
شاید .....!!!
ص...امیدی
زودتر باد پاییزی را
خبر کن
بگذار بیاید
تابوزد
درباغ
واین چند برگ خزان زده را
هم از سرشاخه ها
بر زمین بی اندازد
تا درخت
با خیالی آسوده
دوباره ابستن غنچه های
سبز شود
ص...امیدی ....
باتعجب گفت
تو آنی نبودی که من
می پنداشتم
با خنده گفتم
ولی تو همانی بودی
که من می پنداشتم
ص...امیدی
نمکها گندید ...!!!
رودخانه ها خشکید ...!!!
زمین پوسید ....!!!
از ابر سیاه آسمان
تنفر بارید
از چشم یتیمان ? خون...!!!
و زمین
سیراب سیراب شد
از خونابه چشمهای باران زا
ص...امیدی.
سکوت کن
میخواهم
سکوتت را بشنوم
گام به گام
و لحظه به لحظه
زیباترین آوازها را
در سکوتت
تا عمق جان بشنوم
ص...امیدی
کسانی که دسترنج دیگران را
به ناحق میخورند
شاید در نگاه اول
فکرکنند حق با آنهاست
اما به مرور
درخلوت خویش به عذاب
وجدان دچار میشوند
ص...امیدی
اندیشه ها پویا هستند
تازمانی که
در دام سیاست
گرفتار نشده اند
ص...امیدی
وجدانت که راحت باشد
سرت را
روی سنگ هم بگذاری
نرم ترین بالش زندگی خواهدبود
ص...امیدی
دستی که به گناه آلوده
نباشد
هرگز دیگران را
نمی آزارد
اما از دستهای گناهکار
هر کاری بر می آید
ص...امیدی
گاهی گرگها هم مهربان
میشوند
هرگز در برابر چنین حقه ای سادگی نکنی
زیرا در پس این مهربانی
چنگال است ودندان تیز
که هیچ کس توان رهایی از آن را ندارد
ص...امیدی
کل زندگی و
خاطره هایم را
سند زده ام به نامت
حرفم را
قبول نداری
از دلت بپرس
ص...امیدی
چند قطعه از وجودت را
به روز کن
فکرت را
دلت را
دستت را
لبخندت را
نگاهت را
بعدچشمهایت را
آرام باز کن
نقاشی زندگی را
زیباتراز قبل خواهی دید
ص...امیدی
آقا اجازه
من همه چیزهایی که گفتی نوشتم
اجازه هست توی دفتراملاء بنویسم
بابام منتظره یارانه اعلام بشه بعد برام لباس بخره
معلم نگاهش راازکتاب برداشت آهی کشید و
گفت :آره دخترم بنویس
ص...امیدی
دربهارمدرسه کودکان فقر را دریابیم
گنجشکها
دل خوش کرده اند
نه به نان خشکه های
سفره مان
دل خوش کرده اند
به ایوان ساده خانه مان
وگلهای مهربانی خانه مان را
برای عشاق شهر
گرده افشانی میکنند
ص...امیدی
در خیابان شهر
کودکی دوان
کودکی گریان
کودکی بی پناه
میرود
به سوی تنهایی
میرود
به سوی سرنوشت
در گلویش می پیچد
زوزه ای سرد
میکشد آهی از حسرت
میپیچد صدایش
در گوش کوچه ها
در گوش خیابان
می گرید کودک
میشودگم صدایش
در هیاهوی ماشین در هیاهوی شهر
چه پنهان
چه بی تأثیر
چه دردناک
کودکی دوان
در خیابان شهر می رود
در هیاهویی مبهم
میشود گریه اش گم
میشود زوزه اش گم
در خزان برگها
در هجوم نگاه ها
کس ندیدکودک را
کس ندید گریه را
کس ندیداشک را
درخیابان شهر
کودکی دوان
کودکی گریان
کودکی بی پناه
میدود اکنون
ص...امیدی
زندیق ترین شاعر
بی خانه کافر
آتش میزنی
بردل ودین وعقلم
آخر
بگوتو با من
از آن شعر آخرت
از آن مانی پیام آورت
گرتو کافرو گبرو بت پرستی
بگو
با من از هرچه هستی بگو
کافری ?
کافرم
بت پرستی ?بت پرستم
هرچه هستی هستم
تو بگو زرتشتی ام
من بگویم آتش پرستم
تو بگویی مسلمانم
من ازبهرتو
بگویم خدا پرستم
ص...امیدی
چه دروغ بزرگی بود
زندگی
کاش هرگز
به وعده های دروغین
دل خوش نمیکردیم
و هرگز
از کوچه های کودکی
به کوچه های جوانی
واز کوچه های جوانی
به کوچه های پیر ? پیری
کوچ نمیکردیم
میماندیم تا ابد درکوچه? خاطره? کودکی
ص...امیدی