آه کسی به فکر کودکان
خیابانی نیست ....!!!
وکسی نمیداند شب رادر
کدام لانه به صبح میرسانند..!
زمین از شرم
گرمای خورشید را به خود نمیگیرد .....!!
کسی به فکر کودکان خیابانی نیست .....!!
دهان باز خیابان هر روز
درچهار راهی گنگ....!!
بسته های شکلات و لنگهای قرمز رنگ را میبلعد....!!!
وبوی تند رنگهای متالیک
وماشینهای هوس انگیزدر خیابان می پیچد .....!!
وهیچ کس کودکان خیابانی را نمیبوید .......!!
مدرسه اما..........!!!
مدرسه ساعتها وسالهاست درانتظارزنگ هنر لحظه شماری میکند تالبخند کودکان را درآبرنگ روشن خیابان تماشاکند .....!!
آه ........!!!
خیابانی دزد
خیابانی حیله گر
خیابانی هوس انگیز
خیابانی درانتهای چراغ سبز...!!
خیابانی درانتهای چراغ زرد ..!!
خیابانی درانتهای چراغ قرمز.!!
وچهار راهی برای زنده ماندن..!
زنده ماندن
در پناه بسته های آدامس
درپناه لنگهای قرمز
درپناه چسبهای زخم
در پناه یک قوطی واکس سیاه بلدرچین ...!!
دیگر ........!!!
هیچ کس به فکر کودکان خیابانی نیست....!!!
وزندگی در چهار راه قرمز در رگهای زنده ماندن
جریان دارد .........!!
جریان دارد.......!!!
در اوج خوشبختی مردانی مست به شمارش پول
وچشمان پر از ذوق کودکان خیابانی .......!!!
در انتهای سکوت وحسرت ....!!
در چهار راه های ازدهام ....!
بوی متالیک
بوی آدامس
بوی پول
بوی لنگهای قرمز
بوی چسب زخم
بوی حسرت
بوی تند واکس ....!!!
هیچ کس نمیداند کودکان خیابانی
در تعطیلی خیابان وخاموشی ازدهام چراغ راهنمایی
به کدام چراغ پناه میبرند...!!
هیچ کس نمیداند......
جز وجدان شهر
که هرشب کنارشان میخوابد وپتویشان را روی خودش میکشد
که مبادا سرما بخورد ....!!!
ص...امیدی .....
زمستانم را
درگرمی دستانت
میگذرانم
بگذار شب وروز ببارد .....!!
خیالی نیست ...!
خانه ام که اینجا باشد
تمام فصلها را در خود احساس میکنم ....
بهارگلهارا میبویم ....!!
تابستان....
در خیال تعطیلات کودکی هندوانه میخورم .
پاییز به دفتر مشقم برگهای سپیدار می چسبانم
واکنون در زیر نور قندیلها دفترم را مرور میکنم
چه خوش خواهم بود در گرمی دستانت ......!!
ص...امیدی ........
شب بود...
ماه پشت ابر بود ...!!!
ابری سیاه
توپهنه? آسمون....!!
خورشید خانم در خواب ناز
ستارههاترسون ولرزون ....!!
ابره می غرید .....!!!
ابرِه سیاهِ سیاه بود ....!!
ابرِه ترسناک بود ....!!
ابرِه میبارید......!!!!!!!!
شب بود
ماه پشت ابربود ...!!
خورشید خانم بیدارشد .....!!
ابره پرید رفت تو لونش
ستاره خندید..
آسمون آبی شد
شب بود ...!!
ماه بود .....!!
ستاره بود..!!
ابرسیاه از تو لونش
زار میزد گریه میکرد.....!!!
ابرسیاه زارمیزدگریه میکرد...!!
ابرسیاه زارمیزدگریه میکرد...!!
ص...امیدی ....
تقدیم به دکتر ظریف که نتانیاهو
را به گریه انداخت ....
شعرزیر زبان لکی تقدیم
به سرداربی باک سلیمانی ......
سردار بی باکم
امیر لشگر خاورمیانه
امید پیرجووتکریت و سُلِیمانیه
چِیَم دویمون سپاه ایرونم
دست مریزیا ......
داخت نوینم .........
دردت وگیونم
قُیَت بازو پیرو جونم .....
ص...امیدی ...
تقدیم به سردار بی باک وطنم
در باغ صدا می آید امشب ...!!!
باد آرام
در خواب زمستانی
خرناسه میکشد..
در باغ صدا می آید امشب ...!!!
باد پریشانیهایش را
در پنجه? شاخه های خشک شانه میکند ....!!!
در باغ صدایی می آید.....!!
در ختان رم کرده اند ...!!
نکند دارکوب شبانه
با تنه درختان میجنگد ....!!!؟؟
در باغ صدایی می آید .....!!
باد هنوز در خواب است....!!؟؟
صدایی آشناست...!!!
باغ خمیازه میکشدتازه بیدار شده
در باغ صدایی می آید...!!
باغ دردش گرفته ..!!!
پا به ماه است.....
درباغ صدایی می آیدامشب...!!
باغ آبستن است ؟؟
چرا زودتر نمیگویی ....!!!؟؟
درباغ صدایی می آید امشب...!!
باد آرام آرام
مشغول میشود
بند ناف شاخه هارا با نسیمی میبرد ....
خدای من .....!!!!
شکوفه هامتولد شدند......!!!!!
صدایی در باغ میپیچد.....
کِچی ..کِپوو...کِچی ...کِپوو
کِچی .....کِپوو ............
ص...امیدی .......
هنوز قلمم از خونابه های
شعر دوشین
خشک نشده است ...!!!
که قلم برگردن شعر دیگری میگذارم
و کشان کشان به قربانگاه میبرم
سالهاست که چله نشین توبه ام
هیچ توبه ای کار گر نیست
تنهاراه این است ....!!
خونابه? شعرهایم را
بر ورقه های سفیدبریزم
تا خشک شوند .....
..ص...امیدی ....
هنوز قلمم از خونابه های
شعر دوشین
خشک نشده است ...!!!
که قلم برگردن شعر دیگری میگذارم
و کشان کشان به قربانگاه میبرم
سالهاست که چله نشین توبه ام
هیچ توبه ای کار گر نیست
تنهاراه این است ....!!
خونابه? شعرهایم را
بر ورقه های سفیدبریزم
تا خشک شوند .....
..ص...امیدی ....
هیچ بارانی
نمیبارد بر زمین غمگین....!!!
هیچ گلی
نمیروید از درخت بی ریشه ....!!
هیچ پروانه ای
نمیشودمتولد درتار عنکبوت....!!
هیچ شاهی
نمیداندچیست لذت چوپانی ....!!!
فقط منم که میدانم
چون تا دیروز بز میچراندم ....!!
پشت آن کوه که نزدیک قاف است.....
سیاه چادرهمه اجدادمان آنجاست
دلت خواست سری بزن ...!!!!!
بوی نان ساجی مستت میکند .....!!!
ص...امیدی...
گوش دادم ....!!
گوش دادم به فریاد درونم ....!!
زندگیم را میشنیدم ......!!
ازدهام مبهم ? سکوت!!!!!
فریاد بی انتها !!!
غوغایی در سرسام باورها
باورهای دروغین ....!!
گوش دادمُ ....گوش دادم ...!!
تا انتهای فریاد .....
میشنیدم زوزه براده بر صیقل
استحکاک استخوانم
میشنیدم فریاد سکوت مفصل رانم را
در تحرک وهیجان .....!!
گوش دادم وباز گوش دادم
فریاد بر می آورد کودک درونم .......!!!
وقت زایمان است ......؟؟
عزرائیل را خبر کن .....!!!!
بگو:زودتر بند نافش را بِبُرد
میخواهد صعود کند ....
وبه آسمان هفتم!!!!
کودک نامریی درونم .....
ص...امیدی ...
من در این تاریکی
سر بر بالش ابرهاگذاشتم
چه لطیف چه مهربان
من در این تاریکی نور دیدم
نور عشق
نور ایمان
نور خدا
من در این تاریکی
سر بر گلهای نیلوفر گذاشتم
وگلاب عشق را مینوشیدم
من در این تاریکی
سایه نور را تماشا میکردم
برپیراهنم دکمه های ستاره میدوختم
من در این تاریکی
در اوج بودم روی موجی از باران
دست در دست پروانه ها به سبزه و صحرا
من در این تاریکی
برقایقی سبز در چشمه زندگی پیش میرفتم
به سوی رستگاری ...
به سوی تو ....
به سوی تلاوت آیه ای از گل
آیه ای از نور
وآیه ای از شکفتن ...
من در این تاریکی چقدر خوشبختم ...
ص...امیدی ......