[ چون خبر غارت بردن یاران معاویه را بر أنبار شنید خود پیاده به راه افتاد تا به نخیله رسید . مردم در نخیله بدو پیوستند و گفتند اى امیر مؤمنان ما کار آنان را کفایت مى‏کنیم . امام فرمود : ] شما از عهده کار خود بر نمى‏آیید چگونه کار دیگرى را برایم کفایت مى‏نمایید ؟ اگر پیش از من رعیت از ستم فرمانروایان مى‏نالید ، امروز من از ستم رعیت خود مى‏نالم . گویى من پیروم و آنان پیشوا ، من محکومم و آنها فرمانروا . [ چون امام این سخن را ضمن گفتارى درازى فرمود که گزیده آن را در خطبه‏ها آوردم ، دو مرد از یاران وى نزد او آمدند ، یکى از آن دو گفت : من جز خودم و برادرم را در اختیار ندارم ، اى امیر مؤمنان فرمان ده تا انجام دهم امام فرمود : ] شما کجا و آنچه من مى‏خواهم کجا ؟ [نهج البلاغه]
#شعروباران (گُلهو)
دلم تنگ شبیخون است
یکشنبه 94 فروردین 23 , ساعت 9:1 عصر  

امشب 

چون تنگ شبیخون 

پراز درد شدم

دل تنگِ ? تنگ شیرز شدم 

آتش هیزم درونم

 ازباد گَرین گُل شد

نفسم از بوی چُویر پر شد

کاسه چشمم از 

شراب گهرلبریز

دانه دانه بردامن هشتادپهلو 

آب شد

چه شبی ست امشب 

سرزمینی شده ام 

 گهر و گلهو و شیرز 

 شبیخون به

هشتادپهلوی دلم زده اند

برخوان سفره کوهم 

میهمان سرکشتی والوند شده اند

ص...امیدی ......


نوشته شده توسط #ص_امیدی | نظرات دیگران [ نظر] 
حباب قاصدک رابه سفرآبهابرد
یکشنبه 94 فروردین 23 , ساعت 8:54 عصر  

حبابی پریشان

سوار بربال بادها

 

رود در پیچ تاب گذر

 

قاصدکی فریادزنان 

در کناره های رود

که حباب را به فریاد برسید

 

میخروشید....... رود

میرفت .............رود

 

 

قاصدک میزد فریاد 

های... رود زیبا ......!!؟؟

رود خروشان.....!!؟؟

حباب را به فریاد برس...

 

 بادحباب رابرد.....

 

حباب در وزش بادها 

دلش میتپید

از غرش ابرها میترسید

چون کودکی دور افتاده ازمادر

با ابرها ‌وبادها

به هر سو میدوید 

 

حباب در ابرها تنیده شد

دربادهاتنیده شد

وآرام گرفت....

 

باد آرام 

ابر آرام 

حباب آرام 

 

باد اما در خستگی سفر

خواب باران رامیدید

 

 و حباب شناوربرموج رود 

قاصدک را درخود به سفر

 آبهابرد 

ص...امیدی.....


نوشته شده توسط #ص_امیدی | نظرات دیگران [ نظر] 
نگذارازچشمهایت بی افتم
یکشنبه 94 فروردین 23 , ساعت 8:45 عصر  

مرا برای خودت نگه دار 

وبه دوریم راضی مشو

 

مرگ من روزیست 

که از چشمهایت بیافتم 

 

مرا به چشمهایت دعوت کن 

ونگذار مرا از

 چشمهایت بیندازند 

 

پرتگاهی ست سخت و بی انتها 

دوری ازچشمهایت

 

گر از آنها بیفتم

 پیاله دوستی را

 از دست عزرائیل مینوشم.... 

ص...امیدی.......


نوشته شده توسط #ص_امیدی | نظرات دیگران [ نظر] 
او آمد .....
جمعه 94 فروردین 14 , ساعت 10:37 صبح  

او آمد 

 

آمد از پشت 

هزارپشته ابر وصاعقه 

 

آمد وتَش بِریقی بر 

شبهای تار زد 

وگرهی برحنجره? زنجره ها

 

او آمد .....!!

وسرودی نوخواند 

خواند وآوازش 

پر طنین تراز صداهای اهرمن 

 

اوآمد.....!! 

آمد وبندمهربانی را

بالبخندی

به قانون سیاست آموخت  

 

او آمد ....!!

خنده را در بهار 

وبهار را در خنده 

جاودان کرد ......!!!

ص...امیدی ....


نوشته شده توسط #ص_امیدی | نظرات دیگران [ نظر] 
مه لقاء
جمعه 94 فروردین 14 , ساعت 10:35 صبح  

مه لقا گر بداند دوستش داری بلوا میکند 

خودرا از هر قید وبند رها میکند 

بند دل میگشایدروسری از سر وا میکند 

به زیرپایت دلش را اهدا میکند 

وجودت را پراز خنده ورؤیا میکند 

جشن مهرگان را دوباره احیاء میکند 

به رقص وپایکوبی خانه ات را شادان میکند 

دشمنت را با مهربانی هراسان میکند 

شب و روزت را به نورخود ستاره باران میکند 

غنچه لبخندت را ?  با لبانش وا میکند 

برایت ازدل وجان مه لقاء آن کارها میکند 

تورادر میان گلها شاه گلستان میکند 

ص...امیدی .......


نوشته شده توسط #ص_امیدی | نظرات دیگران [ نظر] 
من امشب به مهمانی باغ آمدم
دوشنبه 94 فروردین 10 , ساعت 1:52 صبح  

من امشب به مهمانی

 باغ آمده ام 

وفریاد رادرباغ میهمان 

کرده ام 

 

فریاد در سکوت باغ میپیچد 

وصدای دندان قروچه باغ 

وهم وخیال چشمه را

 پر از حس جاری شدن میکند 

 

جاری شدن 

در خطوط باغ 

جاری شدن در آونهای تهی 

وجاری شدن در 

ترکه های سبز نورس 

 

من امشب 

به خیال میهمانی به باغ آمدم

 وجاری شدن چشمه را در 

چشم های باغ نوشیدم .

 

ص...امیدی...9.1.94......


نوشته شده توسط #ص_امیدی | نظرات دیگران [ نظر] 
دورشوازاندیشه های پوشالی...
دوشنبه 94 فروردین 10 , ساعت 1:45 صبح  

امشب شراب خیال را 

سربکش 

ودور شو از اندیشه های

 پوشالی 

 

دور دور

تا ناکجای ناکجا سفر کن 

 

شاید اندیشه ای دگر 

تورا به سوی خویش میکشاند 

 

بنوش شراب سرخ خیالت را

در تنگنای آغوش غمهایت .

 

وشکوه اشکهایت را 

نظاره کن .....

ص...امیدی.....


نوشته شده توسط #ص_امیدی | نظرات دیگران [ نظر] 
هوس....!!!
دوشنبه 94 فروردین 10 , ساعت 1:35 صبح  

خودت را برای هیچ 

آغوش هوسی 

محیا نکن 

 

بز برعریانی خودآگاه نیست 

وبربالارفتن دنبه گوسفند 

قهقه میزند 

 

کبک ازترس 

سرش رادر برف کرده 

وتمام وجودش را به صیاد میسپارد 

رد خونی برسفیدی برف

 می ماند و کله ای 

همچنان در زیربرف ..

وهوسی برای خوردن

 کباب پرواز ....

ص...امیدی....9.1.94.


نوشته شده توسط #ص_امیدی | نظرات دیگران [ نظر] 
یادی از قدیم ..
دوشنبه 94 فروردین 3 , ساعت 10:4 عصر  

شعر فارسی ولکی 

یادی از قدیم ................

 

نه خسروخوبان مانده 

نه تاج پادشاهان 

نه سرخی شراب مانده 

نه لاله رخان 

نه گلی در گلزار مانده 

نه آبی درجویباران

نه مردی در زورخانه مانده 

نه مردانگی عیاران

 

نَه لامَردُو مَنیَه 

نَه مَشکهُ مالار 

نَه کُنیلِک مَنیَه 

نَه کُورِنگ وَر مال

 

سالل پِر وِیَر? زَم حَریرُ یَخ اِرَکُوچینُو

 

اِشکارَل پیرشاخل جَر جَری اِرَکُوچینُو

 

پیالِ قَدیم سِفرَه وَ سینَه 

 اِرَ کوچینو 

 

وَبیسَوادی سِینَتُ? پِراَژ کِتوُ بی اِرَکوچینو

 

هَم سُوارهَم تُفنگچی هَم کُویخآ اِرَِکُوچینُو

 

ژنَل سَروَنی شیرشَش بَنی دَنگ لاوَ لاوَتونیَه  

اِرَکُوچینُو

 

کُرَل هُمال کُش قیقاچ بازیکَر

اِرَکُوچینُو 

 

دِتیَل نازارخَلخال وَپا ? چِیَم سُرمَه کَریا با شَرمُ حَیا 

اِرَکُو چینُو 

 

دِلِم تَنگ بیَه چُویْنْ بآوَمِردی 

تُونِ خُدا بُوشِن 

ویرِکوچینو ....

ص...امیدی ....3.1.94.....


نوشته شده توسط #ص_امیدی | نظرات دیگران [ نظر] 
فقرآزادشد......!!!
دوشنبه 94 فروردین 3 , ساعت 9:59 عصر  

قاضی حکم داد 

امروز فقررا به جرم خندیدن در جامعه 

برای همیشه

به حبس میفرستم .

 

وکیل فریادزداعتراض دارم ...!!

جناب قاضی 

جایی که عدالت باشد 

موکل من نمیرود ....!!!

 

قاضی دوباره حکم داد

وآن را باصدای بلندخواند..

 

فقرآزاد است ......!!!

تازمانی که عدالت از حبس بیرون بیاید ....!!!!!

 

آری امروز به حکم 

قاضی وجدان

فقر......!!!! 

آزاد شد.....!!!!

چه حکم عادلانه ای ...

ص...امیدی......


نوشته شده توسط #ص_امیدی | نظرات دیگران [ نظر] 
<   <<   26   27   28   29   30   >>   >
درباره وبلاگ

#شعروباران  (گُلهو)

#ص_امیدی
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 46 بازدید
بازدید دیروز: 167 بازدید
بازدید کل: 98218 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
نوشته های پیشین

زمستان 93
بهار 94
تابستان 94
پاییز 94
زمستان 94
بهار 95
تابستان 95
پاییز 95
زمستان 95
تابستان 96
پاییز 96
زمستان 96
بهار 97
لوگوی وبلاگ من

#شعروباران  (گُلهو)
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خودت باش
تو برای من همه چیز هستی
روزهای بارانی اردیبهشت
جادهی بی اناها
خرمشهر
کوچههای کودکی برگردیم
پرندهی خیالم
ابوذر دردها
تو میآیط
چشم انداز درون
مرا در پناه دستانت بگیر
[عناوین آرشیوشده]