#شعروباران:
در هوایی که تو را
ندارم
جز افسوس ....!!!
باران دیگری نمی بارد
ص...امیدی
@SS_omidi
#شعروباران:
چقدر مهربانانه
در سکوت و خلوت شب
می دمند
دم گرم خویش را
جیرجیرکها
ص...امیدی
@SS_omidi
#شعروباران:
خسته ام ....!
از شبهای دلگیر
از مردم جادوگر
از این زمانه? پیر
خسته ام ....!
از دو رنگیها
از ریا
از فریب
خسته ام .....!
از نگاه های بی شرم
از خنده های پُر کلک
از دستهای آهنین
خسته ام ....!
از نیرنگ بازان خوش
خط و خال
از فربه های دینی
ازپول پرستان پُرجمال
خسته ام ....!
از پلیدی های روی زمین
از مدعیان دروغین
از ریاکاران بی دین
خسته ام ....!
چون نفسهای آخر مردی
که می رود
به سوی چوبه? دار
ص...امیدی
@SS_omidi
#شعروباران:
خدا ...
شایدیک نگاه است
ازروی تدبر
ویایک خود آگاهی است
ازروی دانستن
پس ..
خدایا ما را
به خودآگاهی برسان
تاتو را
درخویشتن خویش بیابیم
وتورا
درآرامش درون خویش
لمس کنیم.
ص..امیدی
@SS_omidi
به کجا میرویم !!؟
به کجای
این ناکجا آباد
تعلق داریم
من و تو ..!؟
تو بگو
تو بگو
ای رها ترین قاصدک
سبک بال
براندیشه? گرد بادها
تو بگو
به کجا میرویم ...!؟
ص...امیدی
@Somidi
این منم
هزیان گوی تمام فصلها
مانده در پس ? پنجره ای
به انتظارطلوع دوباره? لبخندها
این منم
پنهان شده در زیر برگهای
زرد
نشسته در انتظار پاییزها
این منم
جادوی دیروز جوانی
مانده? امروز در میانه? راه
این منم
شیدای سرگشته
سوخته درعطش بارانها
این منم
آن مرد رسیده ? به انتهای
تمام دورانها
این منم
گریان
نالان
پریشان
درغم مرگ ? قاصدکها ...!!!
ص...امیدی
@Somidi
کاش برگ درختان باغ
سفید بودند
تا کبوتر آزادی
ویک شاخه? سبز زیتون را
بر همه? آنها نقاشی میکردم
وباد را
میهمان پروازشان
به سوی صلح وآزادی میکردم
ص...امیدی
@Somidi
آنگاه بهار وعده? شکفتن هایش را
فراموش کرد
وجغدپیراز بیداد زمان
میخواندبر خرابه های دمشق وخان طومان
آوازی سرد از عمق وجود
برنعش گلهای مهاجر
کز سرزمین نجابت برای پاسداری از
قدیسه های قرنها
آمده بودند
سوار بر بال قاصدکها
ابرها صاعقه ای شدند
برای سوختن شکوفه ها در میان خارهای سیاه پوش
در زیر آفتابی که دیگر?رمق تابیدن نداشت
برسرزمین نفرین
وخون می بارید از ابرهای سیاه مدیترانه ای
که آمده بودند
برای سیراب کردن دشتهای زیتون
وشکفتن لبخند بر لب دخترکان شالیزار
ص...امیدی
تقدیم به گلهای سوخته در خان طومان
@Somidi
سیزده ی امسال یادم
رفت
گره بزنم
زلفهای سبز زمین را
اما هر لحظه
گره میزنم دلتنگیهایم را
بر تارهای سیاه نبودنت
تا شاید روزی
پایبند گره ای شوی
ونحسی نبودنت
به پایان برسد
ص...امیدی
@Somidi
بر لب هیچ ساحلی
به انتظار ننشسته ام
ودر هیچ قایقی موجها را
پشت سرنگذاشته ام
اما...!!
اما...!! ساحل و انتظار را
در باورم
بارها به تماشا نشسته ام
و در این باور و
تماشا
اشکها
و لبخندهای فراوان
دیده ام
ص...امیدی
@Somidi